دوکیلو گوشت روزی مردی آورد
به منزل ، چونکه مهمان داشت یارو
زن بی آبرو آن گوشتها را
تماما خورد با یاران دلجو
به شب آمد چو با مهمان بخانه
زنک برداشت فریاد و هیاهو
که خورد این گربه یکسر گوشتها را
چو غافل گشتم آن ، بی چشم و بی رو
چو مرد بینوا این حرف بشنید
طلب بنمود میزان و ترازو
در آن چون گربه را سنجید دانست
که وزن گربه هم باشد دو کیلو
بگفت ای زن اگر این گوشتها بود
بگو پس گربه بیچاره مان کو
(لبخند کویر)